پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

من و دلبندم

هشت ماهگی

هشت ماهگیت مبارک عزیز دلم ببخشید که سه روز دیر شد آخه این چند روزه خیلی کار داشتم روز یکشنبه 25 تیر برای اولین بار بردمت ارایشگاه که موهاتو کوتاه کنن. مامانم گفت همکاری نمیکنی ولی من گوش نکردم چون دوست داشتم موهات مرتب بشه واسه عروسی، ولی همون شد که مامانم گفت تا خانم ارایشگر با قیچی بهت نزدیک شد زدی زیر گریه و دیگه ساکت نشدی اونم سریع کارشو انجام داد ولی نه درست و حسابی چون تو آروم و قرار نداشتی. اینقدرم وول خوردی که همه جای خودتو و منو پر از مو کردی. منم سریع با بابایی تماس گرفتم تا واست حوله و لباس بیاره. همونجا بردیمت حموم و بالاخره ساکت شدی. ولی موهات خیلی بهتر از قبل شد روز دوشنبه 26 تیر اولین عروسی رو رفتی عروسی دخترداییم...
31 تير 1391

بالاخره نشستی :D

سلام به خانوم خوشگله ی خودم امروز بالاخره تونستی واسه چند دقیقه بدون کمک بشینی هورااااااااااااااا. کلا تو نشستن خیلی تنبلی میکردی ولی بالاخره ... دیگه حسابی ددری شدی. اگه کسی رو ببینی که لباس بیرون تنشه کلی گریه زاری میکنی که بری بغلش مخصوصاااااااااا بابایی. وقتی داری سینه خیز میری از دور بهت میگم پرنیا بگیرمت؟ تا اینو میشنوی ذوق میکنی و سرعتتو دوبرابر میکنی تا از دستم در بری از این کارت خیلی خوشم میاد چند وقت پیش بابایی متوجه شد که از بین آهنگایی که از شبکه pmc پخش میشه به یکیشون علاقه ی خاصی نشون میدی و مشغول هر کاری باشی بلافاصله ساکت میشی و به سمت tv برمیگردی و تا آخر آهنگ از جات تکون نمیخوری حالا این آهنگ چی هست؟ یه آهنگ...
10 تير 1391

هفت ماهگی

سلام عشقمممم هفت ماهگیت مبارکککک البته با چند روز تاخیر بیست و هشتم برای چکاپ بردیمت دکتر که بازم خوب وزن نگرفته بودی. همه اش 300 گرم که کلا 6400 بودی. دکترت خیلی راضی نبود. قدتم همون مقدار قبلی بود. البته تا دکتر میاد نزدیکت بشه که قد و وزنت کنه تو اینقدر گریه و بی تابی میکنی که فکر کنم این ارقام خیلی درست نباشه. به هر حال دکتر واست یه آزمایش کلی نوشت که ببینیم علت کمی وزنت چیه. بعدشم گفت اگه آزمایشها چیزی نشون نده پس مشکلی نیست و ژنتیکی جثه اش ریزه. احتمالا خودتون هم همینطوری بودین. از مطب که اومدیم بیرون خیلی ناراحت بودم. اصلا راضی نمیشدیم ازت خون بگیرن. هم من هم بابات میدونیم که هیچیت نیست عزیز دلم. تازه وقتی شما خوب غذا و شیر نم...
1 تير 1391

قرار نی نی سایتی

سلام دختر قشنگم دیروز با مامانای گل آبان 90 خونه النا جون مامان آرتین کوچولو قرار داشتیم. به من که خیلییییییییییییی خوش گذشت. مریم و زهرا رو قبلا دیده بودم ولی بقیه رو نه. خیلی خوشحال شدم که از نزدیک باهاشون آشنا شدم. تقریبا 20 تا مامان بودیم و 20 تا نی نی. تعداد پسرا هم خیلی بیشتر از دخترا بود از در که وارد شدیم غریبی کردی و تا میومدی عادت کنی چند نفر جدید اضافه میشدن و دوباره نق نقای شما شروع میشد. من یادم رفته بود واست اسباب بازی بیارم و تو با عروسک مشکات جون مشغول بودی. موقع عکس گرفتن هم شروع کردی به گریه کردن. دوست داشتی همه اش بغلم باشی ای دختر لووووس ولی در کل خیلی روز خوبی بود و اون دو ساعتی که اونجا بودم اصلا نفهمیدم چطو...
24 خرداد 1391
1